سربازی .....فرّخ نعمتپور
سربازی
فرّخ نعمتپور
ترجمه از کُردی به فارسی: مهدی سیّدی
ساکم را آماده کرده، و توی راهرو و کنار در گذاشتهام. دستم را زیر سر گذاشته، و در جای خودم دراز کشیدهام. در تاریکی به سقف نگاه میکنم. ساعت دوازده شب است. صدای جیرجیرکها با ویز ویز پشهها قاطی شدهاند. بیرون گربهای شرمگینانه میومیو میکند.
فردا به سربازی میروم. مادرم گریست، و پدرم گفت: «مرد میشوی.»