غزلی ناب از صائب تبریزی

غزلی ناب از صائب تبریزی

به انتخاب دانش آموز بیتا عباسی

صائب تبریزی

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات »

غزل شمارهٔ ۸۶۵

بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب

خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب

ادامه نوشته

کتاب؛ کالا اما والا

کتاب؛ کالا اما والا

غزلی از حافظ

 که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

ادامه نوشته

مبلمان خانه کوچک را، حتی می سازد.  

مبلمان خانه کوچک را، حتی می سازد.  
  هاوینی ساڵی ١٣٧٢ پاش قۆناغی دووهەمی کونکوور بۆ ماوەی مانگێک لە گەڵ کاک حامید، چووین بۆ تاران بۆ کاریگەری. ئەو زووتریش چووبوو و خاوەن ئەزموون بوو. بەڵام من هەوەڵ جار بوو بۆ تاران بچم و ڕۆیشتن بۆ کاریگەریش بە ناڕەزایی باوکم بوو. 

 

ادامه نوشته

آغاز یک پایان

آغاز یک پایان

نویسنده:  یک محمد

ادامه نوشته

زوربا چگونه آدم می شود؟‌

زوربا چگونه آدم می شود؟

"خلاص از شر وطن، از شر کشیشان، از شر پول. کم کم شروع کردم به اینکه همه چیز را از غربال بگذرانم و هرچه بیشتر از غربال گذراندم تا بدین وسیله خود را سبک کنم. چطوری بگویم خودم را خلاص کردم و آدم شدم".
 صفحات ۳۲۲ و ۳۲۳ 
زوربای یونانی
 نیکوس کازانتزاکیس 
ترجمه محمد قاضی

غزلی از مولانا

غزلی از مولانا با محوریت شاگرد و شاگردی

ادامه نوشته

حیات مهدی

حیات مهدی، 

در جواب پرسش جناب باغبانی

ادامه نوشته

یک پرسش زوربایی

نمی‌دانم ارباب شاید حق با تو باشد. البته مواردی هست که حتی سلیمان حکیم نیز... .
 ببین ارباب یک روز من داشتم از کنار دهکده‌ ای میگذشتم. بابای پیر نودساله ای را دیدم که داشت یک نهال بادام می کاشت. گفتم:  پدر! درخت بادام می کاری؟
 او با آن پشت خمیده اش رو به من برگشت و گفت:
 آره فرزند!
 من طوری رفتار می کنم که انگار هیچ وقت نخواهم مرد.
 و من در جواب گفتم:
 ولی پدر، من طوری رفتار می کنم که انگار هر آن ممکن است بمیرم.
حالا ارباب حق با کدام یک از ما دو نفر بود.
 صفحه ۵۵۹ 
زوربای یونانی 
نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس ترجمه: محمد قاضی