آواز دهل شنیدن از دور خوش است – سفری به سلیمانیه-  1

جلال آل احمد در خسی در میقات اینگونه ورود به مدینه را توصیف می کند:

هشت و نیم صبح وارد شدیم.سلام ماموران دروازه و گل کاری میدان گاهی اش پیش باز خوشی بود و...

امّا ما ساعت ده وارد مرز شدیم .مرزی که همه اش قراردادی و با فطرت و ماهیت انسانی نمی خواند و مطمئنم روزی فرا خواهد رسید که این مرزهای قراردادی و مصنوعی که مانعی برای رسیدن انسان ها به یکدیگر است بر چیده خواهد شد . اتحادیه ی اروپا را ببینید که برای گذر از چندین کشور دیگر آنهمه دنگ و فنگ اداری نمی خواهد.

قبل از هر چیز در گمرک – که اتاقکی بیش نیست و جوانی مسئول آنجاست -  وسایلت را وارسی می کنند.

 نوبت به مهر گذرنامه ( پاسپورت ) می رسد که آیا اجازه ی خروج داری یا نه ؟ هر چند که از وضعیت خود اطمینان داری ولی باید دلشوره ی رفتن و نرفتن را با خود داشته باشی.پنجره ای باز می شود. گذرنامه ها جمع می شوند و دوباره بسته می شود باز هم صف و صف و انتظار و انتظار.

چند دقیقه ای طول می کشد و دریچه دوباره باز می گردد و فعلاً مشکلی برای رفتن نیست .

 این بار نوبت صف دیگری است که باید گذرنامه مهمور به مهر خروج شود . از شلوغی صف و از عدم رعایت نوبت و کم تحمّلی و بی تحمّلی ما ایرانیان چیزی نمی گویم که در خونمان جاری است و هیچ گاه بیرون رفتنی نیست. هر کس به دنبال آشنایی ، ماموری و یا پارتی ای است که زودتر کارش راه بیفتد .

تو گویی که هه اصالتاً ژاپنی بوده و به درستی از لحظه به لحظه ی عمرمان به خوبی استفاده می کنیم و آدم ما را در این خراب آباد آورده است. بالاخره نوبت ما هم می رسد. مامور این قسمت جوانی است متین و ریشو .با حوصله و دقًت امور را اداره می کند و آخر سر  هم به مردم سفربخیر و خوش بگذرد و در امان خدا باشید می گوید که بدرقه ای از این زیباتر در نقطه ی مرز صفری وجود ندارد. تو گویی ماموری که آنجا نشسته نماینده ی تمامی ملّت ایران است و برخورد خوب و زیبای ایشان خاطره ی خوشی برای مسافران – چه ایرانی و چه خارجی- به جا می گذارد. حدود پنجاه متری از میان نرده ها و حفاظ ها می گذری و وارد خاک عراق می شوی هر چند که در هر دو طرف مرز انسانهایی با زبان مشترک ،آیین مشترک ، فرهنگ مشترک و ...زندگی می کنند .                 

ادامه دارد....