سرگردانی پس از بازگشت از اروپا

مسعود در کتاب خود پس از بازگشت از فرنگ و سرخوردگیهای اداری خویش چنین مینویسد:

«ابدأ خیال نمی کردم که در وطن خود از همه جای دنیا خارجی تر باشم! دو سال و نیم است بیکارم، در جائیکه دو روز و نیم هم نمی شود بیکار بود. نمیدانم چطور تا بحال از گرسنگی نمرده ام. در این مدت هر دری را زده و به هر دامنی دست دراز کرده ام ولی افسوس که دیگر در اینجا درب و دامنی وجود ندارد!

از نخست وزیر تا فراش از وکیل و وزیر تا منشی و ثبات همه را ملاقات کرده و زندگی خود را شرح داده ام، همگی دفعه اول یک مشت دروغ تحویلم داده و دفعه دوم به حضور راهم نداده اند!

هنوز بیکارم! شخص باید بی پول و فقیر باشد روی گدائی و دست و پای دزدی هم نداشته تا بفهمد بیکار یعنی چه! اکثر کاردارهای ما هم رو و هم دست و پا و هم عوض یک کار چند کار دارند و هم فقیر و تهیدست نیستند و با وجود همه اینها از تصور یکماه بیکاری پشتشان می لرزد. من فقط با یک چمدان کتاب و اسناد سابقه خدمت و مدارک تحصیل چهار سال است از اروپا وارد وطن عزیز! شده ام و هنوز هم بیکارم!

تا وقتیکه شاه سابق بود (رضاشاه) هر قلاش بی همه چیزی یک قطعه عکس او را حرز جواد کرده بالای سر خود نصب میکرد و هر نوع حق کشی و ظلم و خیانت را مرتکب میشد. هر بدبخت بینوائی قیافه اعتراض بخود میگرفت او لولو را نشانش داده لالش میکردند. حالا هم که او رفته همین سایه نشینان تمثال مبارک و پهلوانان عصر درخشان حکم دیو را پیدا کرده اند. نه حرف حسابی نه هو و جنجال نه عجز و التماس اینها هیچکدام اثر ندارد. حصار قانون استخدام آنها را پشت میزها حفظ نموده و دستشان جز برای دهان خود و خزانه ملت تکان نمی خورد. اگر این حرکت را هم نداشتند انسان یقین میکرد که مرده اند.

صص. 194-195

منبع: تیغ و قلم( ازخودگذشتگان: زندگی محمد مسعود از کودکی تا ترور)، بهرام افراسیابی، تهران: آبفام.