رفتن، رسیدن است

قیصر امین پور

ما از روزی که پا به دنیا گذاشته‌ایم دیگر هیچ وقت از رفتن نمانده‌ایم. حتّی پیش از اینکه به دنیا بیاییم، راه‌ رفتن را آغاز کرده‌ایم؛ راه رفتن پیش از میلاد!

نه تنها ما؛ بلکه همۀ هستی از دمی که پا به هستی گذاشته، همچنان در حرکت است و راه می‌رود؛ یک راهپیمایی بی‌پایان؛ یک ماراتن جاودانه.

منظورم از راه رفتن پیاده‌روی یا سوارکاری یا سفر با هواپیما نیست. البتّه اینها هم همه رفتن است امّا من رفتنی را می‌گویم که در ایستادن و نشستن هم داریم. ما حتّی در خستگی و خواب هم می‌رویم، حتّی در مرگ و پس از مرگ هم! من حتّی همین حالا که نشسته‌ام این‌ها را می‌نویسم هم دارم راه می‌روم. لابد می‌گویید که نمی‌توان نوشت. امّا من نمی‌گویم در حال رفتن می‌نویسم؛ می‌گویم در حال نوشتن می‌روم؛ راه رفتن با پای قلم روی خط سطرها و صفحه‌ها! سفر با قطار كلمات، روی خطوط موازی ریل‌ها از میان تونل‌های تاریک به سوی راه‌های روشن!

راستی با این حساب هیچ حساب کرده‌ایم که از روز تولّد و حتّی پیش از میلاد تا حالا چند هزار فرسخ راه رفته‌ایم؟ چرا از راه رفتن خسته نمی‌شویم؟ اگر همیشه در حال رفتنیم پس خستگی، خواب، استراحت و مرگ چیست؟ راستش این است که ما هیچ وقت واقاً خسته نمی‌شویم بله؛ البتّه ممکن است دست و پا و اندام‌های ما خسته شوند؛ ولی «خود» ما هیچ وقت خسته نمی‌شود برای همین می‌توانیم پس از رفع خستگی آن اندام‌ها به رفتن ادامه دهیم. آیا تا حالا شنیده‌اید که کسی بگوید «من دیروز خسته بودم» یا «امروز خسته‌ام» امّا در دستور زبان هیچ یک از زبان‌های دنیا چنین جمله‌هایی سراغ نداریم که مثلاً بگویند «من تا فردا عصر خسته خواهم‌بود»؛ چه رسد به اینکه بگویند: «من تا ابد خسته خواهم بود»!

همچنین، راستش این است که «ما» هیچ وقت واقعاً و کاملاً نمی‌خوابیم. بله؛ البتّه ممکن است دست و پا و اندام‌های دیگر ما در اثر یکجا ماندن بخوابند. مثلاً می‌گوییم: «پایم خواب رفته است». امّا کسی نمی‌گوید: «من خوابم»! حتّی چشم‌های ما هم می‌خوابند ولی «خود» ما هیچ وقت کاملاً نمی‌خوابد؛ زیرا اگر «خود» ما هم واقعاً و کاملاً می‌خوابید پس دیگر چه کسی خواب می‌دید؟ یا از این پهلو به آن پهلو می‌غلتید؟ یا نفس می‌کشید؟ چه کسی در خواب می‌خندید؟ چه کسی در خواب حتّى حرف می‌زد و راه می‌رفت؟ چه کسی در خواب پتو را روی ما کشید؟ اصلاً اگر «خود» ما واقعاً و کاملاً میخوابید پس دیگر چه کسی را صدا می‌زدند یا تکان می‌دادند تا بیدار شود و سرکار برود؟اگر ما واقعاً خواب باشیم نباید حتّی صدای کسی را که می‌خواهد بیدارمان کند، بشنویم تا بیدار شویم.

همچنین، راستش این است که ما هیچ وقت واقعاً و کاملاً نمی‌میریم! لابد می‌گویید، مگر ممکن است کسی کمی تا قسمتی بمیرد؟ بله، البتّه ممکن است اندام‌های ما فرسوده و پیر شود یا حتّی بمیرد، ولی «خود» ما واقعاً و کاملاً نمی‌میرد اگر واقعاً «خود» ما می‌مرد، چه کسی بار ما را بردوش می‌کشید و به جهان دیگر می‌برد. اگر «خود» ما واقعاً می‌مرد چه کسی را مجازات می‌کردند یا پاداش می‌دادند؟ چه کسی باید صدای شیپور صور اسرافیل را بشنود تا از خواب مرگ برخیزد؟

پس ما هیچ وقت برای همیشه خسته نمی‌شویم و هیچوقت برای همیشه نمی‌خوابیم یا نمی‌میریم؛ بلکه همۀ این‌ها جلوه‌های گوناگونی از همین رفتن همیشگی ماست، ولی این رفتن، شدّت و ضعف یا کم و زیاد دارد. بله؛ ما همیشه می‌رویم ولی هیچوقت برای همیشه نمی‌رویم.

منبع: درد جاودانگی: یادنامۀ قیصر امین‌پور، به کوشش جمال‌الدین اکرامی و شهرام اقبال‌زاده، تهران: حانۀ کتاب، چاپ دوم، بهمن 1394.

صص. 153-155