از کوره های آجر پزی تا کوچه های آدم سوزی
از کوره های آجر پزی تا کوچه های آدم سوزی
رسول پرویزی در داستان قصّه ی عینکم می نویسد:
(( مدرسه ی ما بچه اعیانها در محلّه ی لاتها جا داشت؛ لذا دوره ی متوسّطهاش شاگرد زیادی نداشت. مثل حاصل سِن زده سال به سال شاگردانش در میرفتند و تهیّه ی نان سنگك را بر خواندن تاریخ و ادبیّات رجحان میدادند. در حقیقت زندگی آنان را به ترك مدرسه وادار میكرد.))
تا همین چند سال پیش هم در مناطق کُردنشین ماه اردیبهشت به شدّت از تعداد دانش آموزان مدارس حاشیه ی شهر کاسته می شد چرا که مجبور بودند همراه تمامی اعضای خانواده به کوره های آجرپزی آذربایجان و تبریز و ... بروند. کار زیاد و سنگین و طاقت فرسا، تغذیه ی نامناسب و نبود استراحت کافی همگی دست به دست هم داده بودند که این افراد، برگشتنی ضعیف و نزار و بیمار شوند و من دوستان بسیاری داشتم که سفید سفید برمی گشتند به قول خودشان از ساعت 3 نصفه شب برای کار بلند می شدند و تا ساعت 9 شب یعنی 18 ساعت مداوم کار و کار و کار و ناهارشان بیشتر ماحضری و گاهی نان و هندوانه بود.
شرایط سختی کار، والدین را خشن می کرد و کوچکترین کم کاری را با اشدّ مجازات جبران می کردند. و این همان عقده ها و نارحتی هایی بود که از طرف اربابان و صاحبان کوره های آجرپزی به آنها تحمیل می گردید و آنها به بچه هایشان و بچه ها هم به همسالانشان.
خشونتی عریان در همه جا ساری و جاری بود.
شێعر لای من