ماریو بارگاس یوسا
عدّه ای ادبیّات را فعّالیّتی غیر ضروری می نامند . فعّالیّتی که ارجمند است و برای پرورش احساس و آموختن رفتار و کردار مناسب ضرورت دارد اما اساساً نوعی سرگرمی است و مناسب افرادی که وقت اضافی دارند .
این طور که پیداست ادبیّات هر روز بیش از پیش تبدیل به فعّالیّتی زنانه می شود که خوانندگان آن روزبه روز کمتر می شوند و در این میان هم شمار زنان بیشتر ازمردان است .
من برای این زنان خوشحالم و به حال آن مردان و میلیونها انسانی که می توانند بخوانند امّا عزم جزم کرده اند که نخوانند افسوس می خورم . اگر این آدمها مایه ی تأسّف من می شوند تنها برای این نیست که نمی دانند چه لذّتی را از دست می دهند بلکه به این دلیل نیز هست که معتقدم جامعه ی بدون ادبیّات جامعه ای است محکوم به توحّش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر می اندازد . دراینجا می خواهم با دلایلی ثابت کنم که ادبیّات یکی ازاساسی ترین و ضروری ترین فعّالیّت های ذهن است ، فعّالیّتی بی بدیل برای شکل گیری شهروند درجامعه ی دموکراتیک مدرن ، جامعه ای مرکّب از افراد آزاد .
ما در دوران تخصّصی شدن دانش زندگی می کنیم که فواید بسیار دارد امّا پیامدهای ناگواری نیزدارد.
درزمانه ی ما علم و تکنولوژی نمی توانند نقشی وحدت بخش داشته باشند اما ادبیّات همیشه فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه ی آن انسانها می توانند با یکدیگر گفتگو کنند . برای ایمن داشتن انسان از حماقت و تعصّب هیچ چیزاز این حقیقت که درآثار ادبی بزرگ آشکار می شود مؤثرتر نیست : مردان و زنان همه ی ملّتها در هرکجا که هستند دراصل برابرند و تنها بی عدالتی است که درمیان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار می پراکند .
هیچ چیز بهتر از ادبیّات به ما نمی آموزد که تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانه ی غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوتها را که تجلّی قدرت آفرینش چند وجهی آدمی است بزرگ بداریم .
در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی مان رهنمون می شود در ادبیّات نهفته است .
ادبیّات از طریق متونی که به دست ما رسیده ما را به گذشته می برد و پیوند می دهد با کسانی که درگذشته سوداها به سر پخته اند و همین متون امروز به ما امکان می دهند که لذّت ببریم . این احساس اشتراک در تجربه ی جمعی انسانی در درازای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیّا ت است .
یکی از اثرات سودمند ادبیّات در سطح زبان تحقق می یابد جامعه ای که ادبیّات مکتوب ندارد درقیاس با جامعه ای که کلمات درمتون ادبی پرورده شده و تکامل یافته حرفهایش را با دقّت کمتر و غنای کمتر و وضوح کمتر بیان می کند . آدمی که نمی خواند یا کم می خواند یا فقط پرت وپلا می خواند بی گمان اختلالی در بیان دارد ، این آدم بسیار حرف می زند اما اندک می گوید ، زیرا واژگانش برای آنچه در دل دارد بسنده نیست .
ما سخن گفتن درست را از ادبیّات و تنها از ادبیّات خوب می آموزیم هیچ یک ازانواع علم وهنرها نمی توانند درغنا بخشیدن به زبان مورد نیاز مردم جای ادبیّات را بگیرد .
این را نیز بگویم که رسانه های دیداری – شنیداری نمی توانند درآموزش کاربرد مطمئن و ماهرانه ی زبان جای ادبیّات را بگیرد ، زیرا ادبیّات نه تنها برای شناخت کامل و تسلّط بر زبان ضروری است بلکه سرنوشت آن به گونه ای جد اناشدنی با سرنوشت کتاب پیوند یافته است ، چیزی که بسیاری ازما آن را امروز کهنه ومنسوخ می شماریم .
چندی پیش بیل گیتس در مادرید اعلام کرد که قصد دارد پیش از آن که بمیرد والاترین هدف زندگیش را تحقّق بخشد یعنی حذف کاغذ وکتاب . به نظر وی کتاب پدیده ای منسوخ شده است و تأکید کرد که کامپیوتر کم هزینه تر است و جای کمتری می گیرد و هم حمل ونقل آن آسان تر است و ازنابودی جنگلها جلوگیری می کند.
اعتراف می کنم که اینترنت در کارهای روزانه ام کمک های پر ارزشی می کند امّا قدرشناسی من به معنای اعتقاد به این ادّعا نیست که خواندن بر صفحه ی کامپیوتر می تواند جانشین مطالعه ی کتاب بشود ، من یقین دارم که با برچیده شدن کتاب ادبیّات لطمه ای جدّی حتی مرگبارخواهد خورد البته واژه ی "ادبیاّت" ازمیان نخواهد رفت .
ادبیّات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند و برای آنان که اززندگی بدانگونه که هست راضی هستند ، چیزی ندارد که بگوید . ادبیّات خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است ، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند .
پیمودن دریا برپشت نهنگ همرا با ناخدا اهب (شخصیت اول رمان نهنگ سفید – هرمان ملویل ) یا سر کشیدن جام ارسنیک با مادام بواری ( رمانی اثر ویرجینیا ولف ) این همه راههایی که ما ابداع کرده ایم تا خود را ازخطاها و تحمیلات این زندگی ناعادلانه خلاص کنیم ، زندگی ای که مارا وا می دارد همیشه همان باشیم که هستیم حال آنکه ما می خواهیم بسیاری آدمهای متفاوت باشیم ، تا بسیار از تمنّاهایی را که برما چیره اند پاسخ بگوییم .
ادبیّات تنها به گونه ای گذرا این ناخشنودیها را تسکین می دهد ، اما در همین لحظه های جادویی و درهمین لحظات گذرای تعلیق حیات ، توهّم ادبی ما را ازجا می کند و به جایی فراتر از تاریخ می برد و ما بدل به شهروندان سرزمینی بی زمان می شویم ، نامیرا می شویم .
ادبیّا ت جدا از آنکه نیاز ما را به تداوم بخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده می کند ، کارکردی بس مهم تر در پیشرفت انسان دارد وآن اینکه به ما یادآوری می کند که این دنیا دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می کنند یعنی قدرتمندان و بختیاران به ما دروغ می گویند نیز به یاد ما می آورد که دنیا را می توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می تواند بسازد ، شبیه تر کرد . باری برای شعله ور کردن آتش این همه ناخشنودی ازهستی ، هیچ چیز کارآتر از مطالعه ی ادبیّات خوب نیست . برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه ی دست حاکمان نخواهند شد و از تحرّک روحی و تخیّلی سرشار برخوردارند هیچ راهی بهتر از مطالعه ی ادبیّات خوب نیست .
تأثیر سیاسی و اجتماعی شعر ، نمایشنامه یا رمان را نمی توان پیش بینی کرد ، چرا که این نوشته ها به شکل جمعی پدید نیامده و در جمع تجربه نمی شود . این متون را فرد پدید آورده و فرد مطالعه می کند و این افراد هریک نتایج بسیار متفاوتی از خوانده های خود می گیرند . ادبیّات خوب درعین تسکین موقّت ناخشنودیهای انسان با تشویق نگرشی انتقادی و ناسازگار در برابر زندگی ، این ناخشنودیها را تشدید می کند .
ما اگر در برابر حقارت و نکبت زندگی بر نمی خاستیم هنوز درمراحل بدوی می بودیم ، علم وتکنولوژی پیش نمی رفت و حقوق بشر به رسمیّت شناخته نمی شد و آزادی در میان نمی بود .
وقتی رمان دن کیشوت لامانچا منتشر شد ، اوّلین خوانندگان رمان ، این آدم رؤیاپرور و عجیب و غریب را به تمسخر گرفتند . امروز ما می دانیم که پافشاری شهسوار افسرده سیما بر مشاهده ی غول ها به جای آسیاهای بادی درواقع والاترین شکل گشاده دستی و بخشش و وسیله ای برای اعتراض به نکبت و فلاکت دنیا به امید تغییر دادن آن بوده است .
نوآوریهای آفرینندگان ادبی بزرگ چشم مارا به جنبه های ناشناخته ی وضعیت خودمان باز می کند. وقتی می گوییم" بورخسی " تداعی کننده ی جداشدن ذهن ما ازنظم عقلانی واقعیّت و ورود به عالم غرایب است . هرگاه خود را همچون افرادی بی دفاع درمعرض خطر ابزارهای قدرت می یابیم اصطلاح کافکایی به یادمان می آید .
صفت اورولی یادآور دلهره ای هولناک و احساس پوچی فوق العاده است احساسی که دیکتاتورهای توتالیتر قرن بیستم با نظارت بر اعمال وارواح اعضای جامعه پدید می آوردند .
حقایقی که ادبیّات آشکار می کند همواره خوشایند نیست و گاه تصویری که ما درآیینه ی شعرو رمان ازخود می بینیم تصویر هیولایی است . خواندن آثار مارکی دوسا د مارا با آن چهره ی هیولاوار آشنا می کند . هیولاهایی که یکسر مشتاق زیرپا گذاشتن مرزهایند و در پنهان ترین گوشه های وجود ما مخفی شده اند و چشم انتظار فرصتی مناسب نشسته اند تا از آن تاریکی بیرون بجهند و خود را آشکار کنند.
دنیای بدون ادبیّات مهترین خصلتش سازگاری وتن دادن انسان به قدرت است . از این حیث دنیایی مطلقاً حیوانی است . غرایز اصلی تعیین کننده ی رفتار روزانه می شوند و جایی برای روح باقی نمی ماند .
ما در نتیجه ی تکنولوژی و تسلیم شدن به آن می توانیم آینده را بدون کتاب تصور کنیم ولی ازآن می ترسم که این دنیای سایبرنتیک به رغم رفاه یکسره نامتمدن و بی بهره ازروح باشد .
کلام آخر اینکه اگر می خواهیم از بی مایگی تخیل و ازامحای ناخشنودیهای پرارزش خود که احساساتمان را می پالاید و به ما می آموزد به شیوایی و دقّف سخن بگوییم ونیز از تضعیف آزادیمان بپرهیزیم باید دست به عمل بزنیم . دقیق تر بگویم باید بخوانیم .
با اندکی تصرف وتلخیص ازکتاب " چرا ادبیّات ؟" از ماریو بارگاس یوسا ترجمه عبدالله کوثری