کم نیستند کسانی که فلسفه را تخصصی دور از دست و غامض می‌دانند که تعداد کمی از نخبگانی که با جهان معاصر سروکار ندارند، به آن می‌پردازند. در واقع، چند تن از معلمان محبوب من در فلسفه با افتخار از غامض بودن فلسفه استقبال می‌کردند و سریعاً تلاش می‌کردند فلسفه را از خطر مرگبار موضوعیت داشتن حفظ کنند. امّا به بیانی استعاری، فلسفه را باید از بلندای رویگردانی خودخواسته خویش از جامعه معاصر، پایین آورد. زیرا فلسفه می تواند در جهان معاصر ما صدایی رسا باشد، صدایی که چه بسا بتواند در جهانی که گویا هر روز عنان اختیارش را بیش از پیش از دست می‌دهیم، اندکی خرد تزریق کند. فلسفه می‌تواند چنین کند زیرا یک رویکرد انتقادی خودآگاه را پرورش می دهد که در آن همه انواع و اقسام باورها در معرض بازبینی منطقی قرار می‌گیرند در جامعه‌ای که تکه کلام‌ها بر آن حاکم هستند، این بازاندیشی ها، در مفهومی متفاوت، ضمیمه ای مفید و نیکو به شمار می‌آیند. تفکر انتقادی نوید رسیدن به زندگی کامل تر و جامعه ای منطقی تر را می دهد. امّا این وعده با فرمانروایی فلاسفه عملی نخواهد شد، بلکه تنها زمانی تحقق می یابد که مردم عادی فیلسوف باشند. و اگر این اعتقاد فراگیر شود که فیلم رسانه ای هنری است که می توان استدلال ها و ایده های شاخص فلسفی را در آن یافت، شاید وعده فوق نیز تحقق یابد.

بنابراین، این مجاورت هم برای فیلم و هم برای فلسفه خالی از فایده نخواهد بود. اگر هم نشینی با فلسفه برای فیلم اعتبار فرهنگی به همراه بیاورد، فلسفه هم به واسطه ارتباط با فیلم میتواند مخاطبین بیشتر و تأثیر اجتماعی فراگیرتری بیابد.

صفحات ۳۱۴ و ۳۱۵

از کتاب «فیلم همچون فلسفه؛ اندیشیدن بر پرده»، توماس ای. وارتنبرگ، مترجمان: ستاره نوتاج- مجید پروانه پور، تهران: نیلوفر، ۱۳۹۷.

۳۴۲ صفحه