بهشت به روایت آگهی‌های تجاری

و این غول مصرف‌مداری زنده است و زاینده. آگهی‌های تجاری شب‌وروز از زمین و آسمان آدمی را نشانه رفته‌اند، آن هم به چه شکلی و با چه کیفیّتی؛ نخست با بهترین و پیشرفته‌ترین تکنولوژی صوتی و تصویری نقطه‌ضعف شما را نشانه می‌گیرند تا عقدۀ حقارتی درشما جوانه زند، و آن‌گاه راه درمان آن را آن هم با چه منّتی از سرِ لطف و مرحمت به شما نشان می‌دهند: افزایش قد، افزایش قوّۀ باه، درمان طاسی سر، برداشتن موهای زیاد بدن، چاقی و لاغری، کبد و کلیّه و ریه و بواسیر.. شما بگویید! و در این میان اسطورۀ تازه‌ای زاده شده است که من به آن می‌گویم: بهشت به روایت آگهی‌های تجاری. این آگهی همۀ زیبائی‌ها را همۀ آرزوهای برآورده‌شده و سرکوب‌شدۀ مرا یک جا گرد می‌آورد، و بر اساس آن بهشتی تصویر می‌کند و می‌گوید من کلیددار این بهشتم؛ اگر کوکاکولا بخری ممکمن است در را باز کنم و گوشه‌ای از این بهشت را به تو نشان دهم.

علّت اینکه از کوکاکولا اسم بردم به خاطر روایتی است که در پانزده‌شانزده‌سالگی در سینما ایرانِ شیراز دیدم و شنیدم. در آن میان این شبه‌جمله را نیز یاد گرفتم که نمونه‌ای از زبان این اگهی‌هاست:

Ice-cold Coca-Cola, the sign of gold taste

کوکای تگری؛ نشانۀ خوش‌سلیقگی

مضمون خشکسالی همان خشکسالی است. زمین مادر که از این همه توهین و بی‌حرمتی و ندانم‌کاری و بی‌مسئولیّتی و سودجویی و نادانی به تنگ آمده، فرزندان ناخلف را عاق می‌کند، و ‌باران نمی‌باراند؛ و همین بی‌بارانی هم شاهکارِ دست همین فرزندان ناخلف است. و در این میان آدمیان را می‌بینیم، این هوموساپیانس را، این انسان اندیشه‌ورز را می‌بینیم که بر پهنۀ این برهوت آپوکالیستی( آخرالزمانی) چه می‌کُنند و چه می‌کَشند و چه می‌کُنند.

علی‌اصغر بهرامی

صص.10-11

از پیش‌گفتار رمان« خشکسالی»، جِی. جی بالارد، ترجمۀ علی‌اصغر بهرامی، تهران: چشمه، بهار 1396.