یک سال از عمر- قسمت سوم
2/4/1404 – بصره
- من و دلشاد به قطاری نرسیدیم که شرکتکنندگان جشنواره را از بغداد میآورد. ناگزیر خودمان دونفری آمدیم. وقتی که رسیدیم جشنواره شروع شده بود.
- همراه دلشاد به کبابی رفتیم و مشخّص شد که با آنها آشنایی دارد. خودش گفت: تو باور میکنی که من مدّتی در این کبابی شاگرد بودهام؟! سپس تعریف کرد که تابستان پارسال به بصره آمده و مدّتی در اینجا زندگی کردهاست و همچنین محض امتحان با گروههای مختلف مردم حشر و نشر داشته و کارهای گوناگونی را هم انجام دادهاست! .. عجیب است! ..از وقتی که دلشاد را از نزدیک میشناسم فکر میکنم که از آن انسانهایی است که زندگیشان پر از رمزوراز است یا میخواهند آن را سرشار از رازورمز کنند.
- تعدادی از اعضای کنگرۀ نویسندگان آسیا و آفریقا را دوباره دیدم: «عالم عالیموف» و «ایگور« اهل شوروی و سهیل ادریس لبنانی. عالیم و ایگور مرا به جا آوردند. ولی سهیل، نه. امّا وقتی به او گفتم تو در آلماتی قول دادی که فایلی ویژه برای ادبیّات کردی در «الآداب» منتشر کنی، امّا این کار را نکردی. آنوقت کمی به فکر فرورفت و گفت: کو؟ شما هیچ چیزی نفرستادید که منتشرش کنم. من هم گفتم: راست میگویی.
- در همایش غروب امروز یکی از شاعرانی که شعرش را خواند شاعر جوان تونسی، الطیّب الریاحی بود. از شعرش آتش میبارید. تلویحا میگفت هزار شعر نمیتواند کار گلولۀ تفنگ دست مبارز را انجام دهد. تفنگی ساختۀ کارگاه شانگهای چین.
وقتی که شعرش تمام شد ردیفهای جلو خیلی تشویقش کردند و برایش کف زدند. وقتی که پایین رفت، آمد و دقیق در صندلی جلوی ما نشست. وقتی که دقّت کردیم متوجّه شدیم که سرش را روی سینه پایین انداخته و بیصدا گریه میکند. دلشاد پیشقدم شد. رفت و در کنارش نشست و باهاش صحبت کرد. سپس او را او را به خارج از سالن برد. من هم به دنبالشان. وقتی رسیدم دلشاد او را وادار کرد که آبی به سرورصورتش بزند. بعد که آرام گرفت خودمان را بهش معرّفی کردیم. شروع کردیم با او حرفزدن و خوشحال شد. گفت: از کار شما خبر دارم و دربارۀ ملّت کرد مطالبی میدانم. همچنین گفت: مرا سرزنش نکنید که گریه کردم، در زمان خواندن شعرم احساس کردم که بیهوده حرف میزنم.. بله، هزار شعر آتشین مانند همین شعر خودم کار گلوله تفنگ دست مبارزی را انجام نمیدهد. و این حس مرا منقلب کرد و گریه کردم.
#کتاب
#خاطرات
#حسین_عارف
#کردستان_عراق
#تاریخ
#مهدی_سیّدی_هۆژان
#بیرەوەری
#نسکۆ
#www.hozhan.blogfa.com
شێعر لای من