شاه کرنشکنان میکشد
جادوگر کلمات
شاه کرنشکنان میکُشد ۹ جُستار زندگینامهوار از هرتا مولر است
مهرداد دیلمی روزنامهنگار
روزنامۀ ایران، 27 مرداد 1404، ش. 8815
دوران دیکتاتوری نیکولای چائوشسکو کـه ریشارد کاپوشچینسکی (نویسنده، شاعر و عکاس لهستانی) از او با عنوان «دراکولای کمونیست» یاد میکند، تار و پود سرخ آثار هرتا مولر را درهم تنیده است. از اینرو است که مولر گفته: «ادبیّات همیشه سر از جایی درمیآورد کـه انسانها در آنجا مورد ظلم و ستم قرار گرفته باشند... دوران دیکتاتوری را من انتخاب نکردم، بلکه مثل بختک به روی ما افتاد و به جان و روانم خلید».
سال ۲۰۰۹ کمیتۀ نوبل ادبیّات اعلام کرد: «نوبل ادبیّات به هرتا مولر تعلقّ میگیرد، کسی که با تمرکز بر شعر و نثر ساده، دورنمای زندگی کسانی را که زندگیشان مصادره شده به تصویر کشیده است.» اعطای نوبل ادبیّات به مولر تقریباً همزمان با بیستمین سال فروریختن دیوار برلین بود و بسیاری این تقارن را دارای بار استعاری عمیقی دانستند و به آن واکنش مثبت نشان دادند. «سرزمین گوجههای سبز» معروفترین کتاب او در ایران است که ابتدا با ترجمۀ درخشان زندهیاد غلامحسین میرزاصالح و توسّط نشر مازیار منتشر شد و پس از اینکه هرتا مولر نوبل ادبیّات گرفت، ترجمههای دیگری هم از آن منتشر شد امّا همچنان ترجمۀ میرزاصالح بهترین ترجمۀ این رمان است و تاکنون بیش از ۲۰ بار تجدید چاپ شده است.
«شاه کرنشکنان میکشد» نُه جُستار زندگینامهوار از هرتا مولر است که نشر برج آن را با ترجمۀ امیر معدنیپور منتشر کرده است. نسخه اصلی این کتاب که تصویری تکاندهنده از زندگی تحت حکومت دیکتاتوری چائوشسکو ارائه میدهد، سال ۲۰۰۳ منتشر شد.
رنج زبان
هرتا مولر، ۱۷ اوت ۱۹۵۳، چند ماه پس از مرگ ژوزف استالین (۵ مارس ۱۹۵۳)، در روستایی آلمانیزبان در غرب رومانی، به دنیا آمد. با مرگ دیکتاتور شوروی بذر خودکامگی و سرکوب در کشورهای زیر نفوذ شوروی از جمله رومانی همچنان میوههای تلخ میداد و بر سر انبوه رنجبران سایهای سنگین میگستراند. خانوادۀ مولر از اقلیّت آلمانیزبان رومانی بودند؛ مادرش از بازماندگان اردوگاه کار اجباری نیروهای شوروی بود و پدرش رانندهای اغلب سیاهمست. پدربزرگش زمانی کشاورز و تاجر ثروتمندی بود امّا حکومت کمونیستی چائوشسکو اموالش را مصادره کرده بود و خانواده در تنگدستی روزگار میگذراند. هرتا در سرایی غمزده از آب وگل درآمد و برای ادامۀ درس به شهر رفت و این بار در میان بچههای شهری در اقلیتّ بود؛ با گذر از رنج کودکی و نوجوانی به راه پرخار بزرگسالی پا گذاشت.
مولر در جستار اوّل «شاه کرنشکُنان میکُشد» دربارۀ گذار از روستا به شهری و شکاف و چالش زبانی آن مینویسد: «کسی که مانند من از روستایی دورافتاده در رومانی با زبان شکستهبستۀ آلمانی به شهری با زبان رسمیرومانیایی برود، کارش زار است. در دو سال اوّل آمدنم به شهر، برایم یافتن خیابان درست در منطقهای ناآشنا راحتتر بود از یافتن واژۀ درست در زبان رسمی. نسبتم با زبان رومانیایی مانند نسبتم با پول توجیبیام بود و گاهی هم که کالایی در فروشگاه چشمم را میگرفت پول توی جیبم کفاف خریدش را نمیداد. برای گفتن حرفم باید واژههای مناسب خرج میکردم حال آنکه بسیاری از واژهها را بلد نبودم و همانها را هم که بلد بودم بهموقع به ذهنم نمیرسیدند... تا امروز یک جملۀ رومانیایی هم در کتابهایم ننوشتهام. البته زبان رومانیایی همواره به موازات آلمانی در نوشتن همراهی دارد زیرا جلو چشمم پا گرفته.» مولر در ادامۀ درباره نخستین کتابش مینویسد: «در نخستین کتابم که دربارۀ دوران کودکی در روستایی در ناحیۀ بانات بود، انتشارات رومانیایی، سوای سانسورهای دیگر، حتّی کلمۀ چمدان را حذف کرد. این کلمه حساسیّتزا شده بود زیرا حرف از مسألۀ مهاجرت اقلیّت آلمانی قدغن بود. این قبیل دستاندازیها کلمات را به بند میکشند و در پی آن است که درک درونماندگارِ واژگانی زبان را از میان بردارد.» مولر پس از دریافت نوبل ادبیّات هم در سخنانی گفت هنگام نوشتن اوّلین کتابهایش مجبور بوده در جنگلهایی دورافتاده با ویراستار آلمانیاش دیدار کند تا کسی گفتوگوهای آنها را نشنود. انتشار کتاب اوّلش حتّی با واکنش منفی شدید همسایگان روستاییاش مواجه شد: «مردم روستا پس از چاپ نخستین کتابم وقتی مرا در خیابانی از شهر میدیدند توی صورتم تف میانداختند. جرأت نمیکردم به روستا بروم. پیرایشگر روستا که آن موقع نود ساله بود به پدربزرگم که سالیان سال هر چند هفته یک بار پیشش میرفت، گفته بود دیگر موهایش را نمیزند. کشاورزان خوش نداشتند با مادرم سوار تراکتور یا گاری شوند. او را به مزرعۀ بیکران ذرت راندند و به سبب داشتن دختری چشمسفید تنهایش گذاشتند. او هم به حال تنهایی بچگیهای من افتاد امّا به دلیلی دیگر. در شهر به دیدنم آمد. کوشید سرزنشم نکند امّا گریهکنان گفت: روستا را به حال خودش بگذار. نمیتوانی درباره چیزهای دیگر بنویسی؟ من ناچارم آنجا زندگی کنم نه تو.» کارگزاران حکومت هم او را از کار مترجمیو آموزگاری انداختند و گذران زندگی را بر او دشوار کردند. با تهدیدهای مدام سرانجام هرتا مولر با هزار دردسر به آلمان مهاجرت کرد امّا مهاجرت درمان دردها نبود و بر رنجهایش افزود. با این حال در آلمان
جدّیتر به نویسندگی پرداخت و مقاله و رمان و متن ادبی نوشت. زندگی در نظام دیکتاتوریِ رومانی زخمهای کاری و درمانناپذیر بر جانش زد و او را وادار به نوشتن و واشکافی همان زخمها کرد تا از این راه بتواند حتّی شده اندکی از رنج خود بکاهد.
ریختن کلمات روی زمین
هرتا مولر در جستارهای کتاب «شاه کرنشکنان میکشد» با زبانی ساده و استعاری از رنجهای خود و دیگر دگراندیشان تبعیدی و مهاجر و تمامیستمدیدگان قربانی حکومت خودکامه میگوید و بیپیرایگی گفتارش همدلی خوانندگان را برمیانگیزاند. جُستارهای هرتا مولر به مضامینی چون دیکتاتوری و سرکوب، ترس و پارانویا، از دست دادن هویّت و مقاومت پرداخته است. مولر در این جُستارها از زبانی شاعرانه و استعاری استفاده میکند تا فضای خفقانآور رژیم را به تصویر بکشد. شخصیّتهای روایتشده افرادی معمولی هستند که در شرایطی غیرمعمولی قرار گرفتهاند. این کتاب به بررسی تأثیرات روانی و اجتماعی دیکتاتوری بر افراد میپردازد و تصویری قدرتمند و تأثیرگذار از زندگی تحت حکومت دیکتاتوری ارائه میدهد. مولر از دلرنجهای خود و دگراندیشان تبعیدی و قربانی خودکامگی، تقابل فردیّت و سیستمهای تمامیّتخواه را به تصور میکشد و از همه مهمتر نشان میدهد چگونه زبان نیز به ابزاری برای سرکوب و درعین حال چراغی برای رهایی و ایستادگی تبدیل میشود و مینویسد: «اگر بخش عمده زندگی بلنگد، کلمات هم میریزند روی زمین. من به چشم خود دیدم کلماتی که داشتم ریختند. ریختنشان را دیدم و مطمئن شدم کلماتی که نداشتهام هم با کلماتی که داشتهام ریختهاند. کلمات دور از دسترس هم به روز کلمات در دسترس افتادند. سرگشتگی از جملههای بیانگرش میگریزد... با این همه آرزو داشتم «بتوان بیانش کرد»... اگر این آرزو نمیبود به جای نزدیکی به پیرامونم با آن بیگانه نمیشدم.»
هرتا مولر با اینکه راوی تلخیها و سرکوبها است امّا در گوشه گوشۀ روایتش از طنز غافل نمیشود. بهعنوان مثال در جایی که از نسبت اشیاء با شخصیّت صاحبشان سخن میگوید، دربارۀ اشیاء بهجا مانده از پدرش مینویسد: «وقتی پدرم مرد بیمارستان، دندان مصنوعی و عینکش را داد به من. پیچگوشتیهای کوچکش توی کشوی آشپزخانه میان قاشق و چنگالها بودند. مادام که پدر زنده بود مادر هر چند روز یک بار میگفت ابزار جایش توی کشو [آشپزخانه] نیست و پدر باید جابهجایشان کند. پس از مرگ پدر ابزارها سالها همانجا ماندند. آن وقت دیگر دیدن پیچگوشتیها توی کشوی آشپزخانه به مذاق مادر بد نمیآمد. حال که دیگر صاحب پیچگوشتیها سر میز نمینشست خوب بود دستکم ابزارش میان قاشق و چنگالها باشد. بهتدریج به دستهای مادرم شرم خزید و به نظم و ترتیبش استثناهایی بزرگمنشانه. با خودم تصوّر کردم که اگر پدر باز سر میز میآمد حتّی اجازه داشت بهجای کارد و چنگال با پیچگوشتی غذا بخورد.»
قافیهبازی با روزنامه
یکی از عادتهای جالب هرتا مولر جمع کردن بریدۀ جملات روزنامهها و کتابها و درستکردن کلاژ متنی از این بریدهها است. مولر دربارۀ شروع و تداوم این عادت مینویسد: «در آغاز هدفم این بود که در سفرهای پرشمارم دوستانم را از حالم باخبر کنم و چیزی خاص در پاکت نامه بگذارم، چیزی بهجای کارت پستال آن دیار... در قطار هنگام خواندن روزنامه روی مقوّایی سفید، ترکیبی از کلمات و تصاویر را کنار هم میچسباندم و یا به یکی دو جمله بسنده میکردم... سپس شگفتی از اینکه کلمات بیبنیاد روزنامه چه چیزهایی میتوانند ببافند کار را به قافیهپردازی کشاند. مدّتها بود در خانه هم که بودم کلمهها را از روزنامهها میبریدم، بعد دیدم کلمات بیاختیار روی میزند. نگاهشان میکردم و با حیرت میدیدم بسیاریشان آهنگ دارند. با اعتمادی که به قافیههای تئودور کرامر و اینگه مولر داشتم، قافیههایی را برمیداشتم که برای پدیدآمدنشان هیچ تلاشی نکرده بودم و اتّفاقی روی میز با هم جور درآمده بودند. اینها کلمههایی بودند که بر اثرِ بودن در یکجا با هم آشنا شده بودند. نمیتوانستم حذفشان کنم. این شد که رسیدم به ذوق قافیهپردازی.»
محاکمه شاه با قافیه
هرتا مولر دربارۀ اینکه چرا در نوشتههایش بهجای «دیکتاتور» بیشتر از «شاه» استفاده میکند در حالی که واژه «شاه» طنین نرمتری از «دیکتاتور» دارد، میگوید این واژه از شطرنج پدربزرگش توی کلّهاش بود و بعد به نوشتههایش راه پیدا کرده و زمانی که شروع به بریدن واژهها کرد، «شاه» هم همیشه بوده: «از همان اوّل یک کلمه شاه هم نبود که در یادداشتها از قلم بیندازم. همیشه رویش خیره میماندم. کلمۀ شاه را از همۀ نوشتهها بریده بودم. یک بار شاههای روی میز را شمردم بیستوچهار شاه کنار همدیگر بودند. گذاشتم یکیشان به یادداشتم راه بیابد. تا به یادداشت پا گذاشت قافیهپردازی آغاز شد. این نشان میداد که آدم میتواند با قافیه درآوردن شاه را به پاسخگویی وادارد. میتواند شاه را مضحکه کند. قافیه، ضربان قلب شاه را بالا میبرد حال آنکه خودش بانی بالارفتن ضربان قلب بسیارانی بوده. قافیه راهی میگشاید به آشفتگیای که شاه بانیاش بوده است. قافیه همزمان تکان میدهد و نظم میبخشد.»
شاه کرنشکنان میکشد
نُه جُستار
نویسنده: هرتا مولر
مترجم: امیر معدنیپو
انتشارات: نشر برج
تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه
قیمت: ۱۵۵ هزار تومان
بخشی از جستار سوم
( حرف نزدن مایهی آزارمان است و حرف زدن مایهی ریشخند)
اگر بخواهم برای دوستم که از بازجویی میپرسد همه چیز را بگویم؟ باید حرف بزنم. همه چیز یعنی هر چیزی که در کلمه میگنجد. هر بار همهی رخدادهای بازجویی را برایش میگویم اما چیزی از آن سوی ماجرا نمیگویم. یک کلمه هم از گیاهانی که هنگام گذر از باغچههای مسیر خانه مرا با وضعم اخت میکنند نگفتهام. هرگز از هلوهای فرتوت و شکرمرده و کوکب چیزی نگفتهام. سکوت به صحبت تعادل میدهد. هرگاه دوستم از سکوتم برداشت اشتباه میکرد باید حرف میزدم و هرگاه صحبت ممکن بود مرا تا مرز آشفتگی ببرد سکوت پیش میگرفتم. نمیخواستم در نظرش عجیب و غریب یا خندهدار جلوه کنم. دوستانی صمیمی بودیم. هر روز همدیگر را میدیدیم امّا بسیار با هم تفاوت داشتیم و همین سبب پایداری دوستیمان میشد هر یک از دیگری چیزی را میخواستیم که خود نداشتیم. صمیمیّتی بود که نباید دربارهاش صحبتی میشد. او بویی از حسّ جهتیابی من نبرده بود و آن دیوانهبازی با گیاهان هرگز برایش روی نداده بود. بچهی شهر بود. هرگاه درک من به بیراهه میافتاد به گامهای استوار او تکیه میکردم و هرگاه به دودلی میافتادم او پیش میرفت برای همین دوستش میداشتم. اگر قضیّهی اسباب انواع مرگ در شکوفههای توی درّه را برایش میگفتم حتماً میزد زیر خنده. از تنهایی رنجبار در طبیعت و رودررو شدن با فناپذیریای ورای تحمّل آدمی چیزی نمیدانست. برای هر چیز معیاری تحمّلپذیر نگه داشته بود که با آن میتوانست همه چیز را از بیرون بنگرد. هرگز دربارهی کلمات مته به خشخاش نمیگذاشت. در عوض عاشق لباس و لوازم آرایش بود. دستگاه حاکم را مظهر ورشکستگی هرگونه اندیشه میدانست. دستگاه هم کاری به کارش نداشت. جوشکاری خوانده بود. رشتهی او سازنده و مایهی احترام حکومت بود و کار من مخرّب. یک کلمه هم آلمانی حرف نمیزد و نمیدانست من چه مینویسم. شاید دستگاه حاکم به همین دلیل دوستیمان را چیزی زنانه و غیرسیاسی میپنداشت اما او بنا به سرشت پیشبینیناپذیرش سخت سیاسی بود. چاکرصفتی را با نفرت پس میزد و از لحاظ اخلاقی قاطعتر از برخی افراد دارای نظریهی سیاسی و حرفهای پرت بود. به این دوست وابسته بودم و او نقصهایم را جبران میکرد؛ اما آن روزها بی آن که هیچ کدام بدانیم بدن خودش در چند قدمی مرگ بود. سرطان داشت و زمانی به ماجرا پی برد که دیگر کار از کار گذشته بود. سه سال از عمرش مانده بود که من مهاجرت کردم. پس از مهاجرت به دیدنم آمد و جای زخم سینهی بریدهی راستش را نشانم داد و اعتراف کرد ادارهی امنیت او را فرستاده و به دستور آنها به ملاقاتم آمده. گفت نامم توی لیست مرگ است و اگر در اروپا همین جور به بدگویی از چائوشسکو ادامه بدهم مرا از میان خواهند برد. تا رسید برلین، قضیه را برایم لو داد و هنگام اعتراف گفت هرگز نمیتواند کاری کند که به من آسیبی وارد بیای.د دو روز بعد از او خواستم چمدانش را ببندد و رساندمش راه آهن. روی سکو هنگام وداع نه دستمال تکان دادم و نه با دستمال اشکم را پاک کردم. نیازی نبود گوشهی دستمال را گره بزنم تا آن لحظه یادم نرود؛ آخر گره در گلویم بود.
دو سال پس از این سفر سرزده بر اثر سرطان مُرد. ناچار بودم کسی را که دوست میداشتم رها کنم. زیرا او نادانسته احساساتش نسبت به مرا به زیان من در اختیار ادارۀ امنیّت گذاشته بود. او دوستیمان را به شاه که به او کرنش کرده و میخواست مرا بکشد، ارزانی کرد و باور داشت میتواند آن را دوباره مثل آن وقتها که به او اعتماد داشتم از من دریافت کند. برای فریب من ناچار شده بود اوّل خودش را فریب بدهد این دو کار در پی هم بودند. فقدان این دوستی تا همین امروز هم در زندگیام نمایان است. حیوان درون و شاه را ازجمله به خاطر او کشف کردهام زیرا هر دوشان در هزارتوی عشق و خیانت پرسه میزنند. هنگام نوشتن جملههایی که به ذهنم میآمد اما حق مطلب را ادا نمیکرد ناچار میپرسیدم: «چرا و چه وقت و چگونه عشقی استوار به کام مرگ میرود؟ آدم حتّی وقتی از سر ناچاری چیزی یا کسی را ترک میکند هم احساس گناه دارد. برای بستن دفتر دوستم در این کتاب از یکی از ترانههای مردمی زیبای رومانیایی یاری گرفتم:
آن که عشق ورزد و ترک گوید
خداوند گوشمالش دهد؛ گوشمالش دهد خداوند
با پای سوسک
و زوزهی باد
و غبار زمین.
یک کلمه لازم نیست به آن بیفزایی. در رومانی این ترانه خیلی معروف است. خودش آمد به ذهنم همان جور که شاید در این جور وقتها دعا به ذهن دیگران برسد. اگر به دعا باور نداشته باشی با زبان بسته میخوانی.
صص. 66-68
منبع: شاه کرنشکنان میکشد، هرتا مولر، ترجمۀ امیر معدنیپور، تهران: برج، 1403.
شێعر لای من